حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

مشخصات بلاگ
حبذا ...

لک الحمد یا ذالجود و المجد و العلی
تبارکت تعطی من تشاء و تمنع
الهی و خلّاقی و حرزی و موئلی
الیک لدی الاعسار و الیسر افزع
الهی اذقنی طعم عفوک یوم لا
بنون و لا مال هنالک ینفع
...

بایگانی

۱ مطلب در آذر ۱۳۹۷ ثبت شده است

پیشتر شعری از بیدل را برای سنگ لحد انتخاب کرده بودم که در نهایت وسعت بود. اولّین بار آن را از ساعد باقری شنیدم. "وحشیِ دشتِ معاصی را/ دو روزی سر دهید/ تا کجا خواهد رمید؟/ آخر، شکارِ رحمت است!". آرامشی لطیف و جوششی رحمانی داشت. شروع ش این بود که "از چمن تا انجمن جوشِ بهار رحمت است/ دیده هرجا باز می گردد دچار رحمت است" .. فوق العاده بود. رحمت الهی راهت را از هر طرف می بست. گزیر و گریزی نبود. لایمکن الفرار من حکومتک. " نیست باک از حادثاتم در پناهِ بیخودی/ گردش رنگی که من دارم، حصار رحمت است". دوست داشتم تصویر آن حبس رحمانی را ... 

حالا مدّتی است شعر سنگِ آخرم را به شعر دیگری از بیدل تغییر داده ام. اینست‌ آن که اسیرم کرده: "به صد دام آرمیدم/ دامن از چندین قفس چیدم/ ندیدم جز به بال نیستی/ پروازِ آزادی ... " شعر در نهایت استواری و استقامت است. بهترین توصیف مسافری است که جان ها کنده است و رنگی نگرفته. "ز سعیِ جان کنی هایم مباش ای هم نشین غافل/ که از هر ناله ی من تیشه دزدیده ست فرهادی" .. "حریفان، جامِ افسونِ تغافل چند پیمودن؟/ بهار است، از فراموشانِ رنگِ‌ رفته هم یادی ... " 

بهار است از فراموشان رنگ رفته هم یادی ...

.

.

.

  • ح.ب