حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

مشخصات بلاگ
حبذا ...

لک الحمد یا ذالجود و المجد و العلی
تبارکت تعطی من تشاء و تمنع
الهی و خلّاقی و حرزی و موئلی
الیک لدی الاعسار و الیسر افزع
الهی اذقنی طعم عفوک یوم لا
بنون و لا مال هنالک ینفع
...

بایگانی

حالا هنوز گذشته ست ...

جمعه, ۳۰ تیر ۱۳۹۱، ۰۷:۵۸ ق.ظ

با آرامش غریبی شهر را ترک کردم. بی آنکه فکر کنم دوباره ای خواهد بود آیا. علیرضا تا فرودگاه به بدرقه ام آمد. حمیدرضا خواب بود و فرصت مصافحه نبود. خوش هم نداشتم که خداحافظی کنم که دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی. برای امیر نیمه های دیشب، که توی اتوبوس دوطبقه ی انگلیسی باهم تنها بودیم، روضه ی وداع می خواندم. آنقدر خوب خواندم که از حوالی شوخی به بغض نشست. با خودم می اندیشم که به تهران که برسم، تمام این یکسال گذشته که ایران نبودم چون خوابی شیرین و سنگین ست که یک آن، از آن بیدار می شوم ...

هفت و نیم عصر به استانبول می رسم. هوای آفتابی و شرجی اینجا نشانی از آب و هوای انگلیس ندارد. استانبول را از پنجره ی هواپیما می پایم. به شگفت می آوردم. از انبوه زمین های زراعی و صنعتی در اطرافش. از موقعیت اقلیمی منحصر به فردی که کمتر دیده ام. شاید تنها شهر دیگری که اینطور از آسمان مرا به تامل واداشت، نیویورک بود. با آن خیابان های خط کشی شده ی شلوغ و منظم، وچراغ های تا سپیده روشن شهر .. وارد فرودگاه استانبول که می شود، همه چیز ناخودآگاه تداعی گر ایران ست .. قیافه ها، رفتارها، نوع نگاه ها ..  و در اینهمه آرایشی که یک موجود خاکی می تواند به خود حمل کند .. فاین تذهبون؟. دلم برایشان می سوزد. یکی تعریف می کرد از آشنایان، که خانمی گویا حتی در آن جان دادن های لحظات آخر هم آینه ای خواسته ست که پودری کوفتی به صورتش بزند که مردنش زشت نباشد .. لعمرک انهم لفی سکرتهم یعمهون .. از میان فروشگاه ها و دیوتی فری های احمقانه با شتاب رد می شوم .. گیت تهران را به زحمت درین فرودگاه بی در و پیکر می یابم. از هیاهوی ایرانی ها می فهمم که همین جاست. تنها گیتی که تقریبا همه در حال حرف زدن هستند. بیگانه و آشنا نمی شناسند. با همه شروع صحبت می کنند. ایرانی ها همینطور راحت که با کسی آشنا می شوند، همین طور ساده هم میان راه رهایش می کنند. لب های همه می جنبد. انگار که اگر حرف نزنند چیزی ازین کائنات ِ خدا کم می شود. از هر دری هم سخنی. از پول، از شوهر، از خوش بختی .. از مد، سیاست، اقتصاد. ازینکه ایرانی ها از تمام مردم دنیا فهیم تر هستند .. میانشان احساس تنهایی عجیبی می کنم. هاج و واج. خدایا ... اینها چه شان شده مگر؟. یعنی در آینده باید به همچین جماعتی بگویم : "هم وطن؟ ".

خیلی زود آنها هم می فهمند که من زیادی غریبه ام. زیرلب حالا باهم از من می گویند. شاید ازین نیم قبضه ریش توی صورتم .. یا شاید هم ازین نوشتنم .. خیال می کنند که دارم راپورت شان را می دهم .. از من بدشان می آید لابد. و من هیچ برایم مهم نیست. به قول صالح، آنقدر برایم اهمیت دارد که اگر بگویی " پایتخت فیلیپین، مانیل است ! ..". احساسی شبیه به این ..

پرواز استانبول به تهران به نحو غریبی خلوت ست. کنار پنجره می نشینم. دو تا صندلی کنارم خالی ست. نماز مغرب و عشا را ایستاده می خوانم. بعد از سلام دادن نمازم، یکی به مزاح می پرسد : "این نماز بود خواندی آقا؟". به آرامی گفتم : "بله. می تونین شما هم بیاین اینجا بخونین". به حالت کثیفی پوزخند می زند که : " نه، من قرصش را خورده ام ..!". و ده دوازده نفری می خندند. من هیچ واکنشی نشان نمی دهم. حتی صورتم هم به هم نمی خورد. همان مثال فیلیپین و مانیل ست .. چشم هایم را می بندم، و دعا می کنم که خدای مهربان درین یک ماه آینده توفیق عبادت خالصانه بدهد .. من خلص لله اربعین صباحا ... اربعین صباحا ..

.

.

" سعدیا

هر دمت که دست دهد

به سر زلف دوستان آویز

دشمنان را

به حال خود بگذار

تا قیامت کنند و رستاخیز ... "

  • ۹۱/۰۴/۳۰
  • ح.ب

نظرات  (۱۸)

فأین تذهبون؟!

فأین تذهبون؟!

....
خوش آمدید./
سلام
هرچیزی اولیش یه طعم دیگه داره
اولین غروب رمضان
لحظه ی اول ربنا...
اولین چای و خرما...
اولین افطار...
دلخشوم به دل پاکتون
و دعایی که لحظه ی اول اگر لایق باشم برام بکنی بعداز دعا برای آقا...
علی یارتون
kheili khub bud. eltemase 2a. jedi migam. hal o havaye gharb adamo be ham mirize. ma ro ham 2a kon

bebkhashid ke englisi minevisam. font e farsi nadare in computer
خوش اومدین

التماس دعای فراوان داریم مخصوصا اگر نماز رفتی ...

یا علی
  • گنجشک ها هم..............
  • اللهم فاجعل رقابنا من تلک الرقاب و اجعلنا لشهرنا من خیر اهل و اصحاب.............
    التماس دعا
    سفرت خیر و سلامت
    و الله یستهزی بهم و یمدهم فی طغیانهم یعمهون...
    سلام. آرزوی ماه قشنگ و پر بهره ای رو براتون دارم..
    روایت هست که اگه اولین روز ماه قمری شنبه باشه،
    از این شنبه تا شنبه ی هفته ی بعد روزی 70 مرتبه سوره ی حمد که بخونه کسی،
    حاجتش انشاالله بر آورزه میشه...
    اولین روز ماه رمضونه و شنبه......یاعلی مددنا...
    تاااااازه از این همه کامنت که گذاشتم وقت کردم این پست رو بخونم....
    سلا.
    خوش اومدین به وطن!
    بهر حال هرجایی خوب و بد هست و بقول خودتون انشاالله خدا لیاقت عبادت خالصانه به هممون بده...آمین.
    در کل دل منم سوخت ........
    حالا فکر کنین یکی هست که تو همه ی این هزارو اندی سال داره از دست ماها،
    بعضی دیگر که بماند...، که مثلن ادعایی داریم..درد میکشه....
    (روی حرفم با خودمه و امثال خودم و و مقصودم هیچ شخص خاص دیگه ای نیس ....)
    خدایاااا...خودت به همه مون کمک کن....تا باعث اشک نه ذره ای لبخند مولامون باشیم...به لطف و عنایت خودت....
    علی یارهمه
    بسم الله
    سلام
    خیلی خوش اومدین
    به خیر و سلامتی انشاءالله
    اگه مسافرهای استانبول_تهران قرص نماز رو نخورن پس کی بخوره...
    ملتمس دعای خیر در این ماه رحمت
    و اخرجنی مخرج صدق ..
    معرفت را نماند جای ستیز
    سلام رسیدن بخیر
    سلام.
    طاعات و عباداتتون قبول انشاالله.
    همونطور که همه میدونین یک آیه قرآن خوندن تو این ماه قشنگ ،
    ثوابی برابر یک ختم قرآن داره.
    یک ختم قرآن به نیت تعجیل در فرج و یک حاجت دل شما گذاشتیم..
    اگه لایق میدونین،
    بهم بگین ، تا یک جز بهتون بدم برای خوندن.کتا روز جمعه، هر موقع که وقت داشتین بخونین..
    علی یارهمه
    وَالَّذِینَ لَا یَشْهَدُونَ الزُّورَ‌ وَإِذَا مَرُّ‌وا بِاللَّغْوِ مَرُّ‌وا کِرَ‌امًا
    و کسانی که شهادت به باطل نمی‌دهند (و در مجالس باطل شرکت نمی‌کنند)؛ و هنگامی که با لغو و بیهودگی برخورد کنند، بزرگوارانه از آن می‌گذرند.
    فرقان
    72
    یه سوالی داشتم، منم یه چند سالی هست دلم می خواد به این حدیث عمل کنم ولی راستش هنوز دقیقا معنیشو نمی دونم... بعضی ها می گن یعنی 40 روز گناه نکنی، ولی به نظرم این فرق داره با اون... اون دوستتون که این حدیثو به شما گفته بود چیزی درباره نحوه عمل کردن بهش نگفته بود؟ ممنون میشم اگه می تونید راهنماییم کنید.
    "بعد از سلام دادن نمازم، یکی به مزاح می پرسد : "این نماز بود خواندی آقا؟". به آرامی گفتم : "بله. می تونین شما هم بیاین اینجا بخونین". به حالت کثیفی پوزخند می زند که : " نه، من قرصش را خورده ام ..!". و ده دوازده نفری می خندند. من هیچ واکنشی نشان نمی دهم. حتی صورتم هم به هم نمی خورد. "

    اینجای نوشته تان حس غریبی دارد، انگار بغض دارد...
    یاد غربت پیامبر افتادم ... ما انزلنا علیک القرآن لتشقی...

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی