حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

مشخصات بلاگ
حبذا ...

لک الحمد یا ذالجود و المجد و العلی
تبارکت تعطی من تشاء و تمنع
الهی و خلّاقی و حرزی و موئلی
الیک لدی الاعسار و الیسر افزع
الهی اذقنی طعم عفوک یوم لا
بنون و لا مال هنالک ینفع
...

بایگانی

عادت می کنیم ..

شنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۳، ۰۵:۵۲ ب.ظ

تهران حالا برایم حسّی متفاوت از ده سال قبل است. خودم را توی آن به زحمت پیدا می کنم. هیچ چیز مثل سابق نیست انگار. آدم ها سرگرم خودشان هستند. گل فروش ها به گل ها عطر می زنند. هرکسی دنبال اینست که زیر پایش را بکوبد و یک سازه ی بتونی بی احساس بسازد. صورت ها ساخته شده. رفاقت ها هم. همه چیز انگار یک ظاهر دارد و چند باطن. ماشین های گران قیمت گواهی می دهند از صاحبانی که یک شبه و بی زحمت، با دلّالی و زبان بازی سهمی از سرمایه ی مملکت یافته اند. شلوغی خیابان ها ساختگی ست. ماشین ها نه از روی ضرورت که از روی عادت در خیابان هستند. هیچ کس نمی داند چه می کند. روزمرّگی بیداد می کند. چارچوب های اعتقادی آدم ها یا به کل آسیب دیده ست یا بیش از حد مطمئن به نظر می رسد. همه چیز در حالت افراط ست. مصرف برق و آب و گاز و .. حتی شعار اعتدال هم از روی افراط سر می دهند. پیاده رو ها مملو از موتورسواران ست. عابران پیاده میان ماشین ها با جانشان قمار می کنند. قیمت ها بی قرارند. استدلالشان اینست که وقتی درین شلوغی می شود صد درصد سود کرد، چرا دویصت درصد نه؟ همه در حال چرتکه انداختن هستند. حتی در روابط انسانی. و انسان، در تهران غریب ست. مثل خود آقا در خیابان ولیعصر .. در یک غربت محض. می دانی؟

تهران برایم آشنا نیست. غریبم. باور نمی کنی؟ همین کامنت های اینجا گواهی می دهند ... 

.

.

  • ۹۳/۰۴/۲۱
  • ح.ب

نظرات  (۱۵)

سلام...دوستی می گفت در  ایران در تهران نمی شود زندگی کرد در جایی غیر از تهران هم نمی شود زندگی کرد! واقعا این جمله را قبول دارم...تهران شلوغ است،بی در و پیکر است، بی روح است،خشن است،آلودگی هوا دارد،سرو صدا دارد اما وقتی با شهرستان ها مقایسه اش می کنی احساس می کنی که به مراتب سرتر است...کتاب فروشی هم دارد،کافه دارد،سینما دارد،رستوران دارد،خیابان ولیعصر دارد،امام زاده صالح و امام زاده قاسم دارد،پارک ملت و ساعی و لاله دارد.دربند و توچال و درکه دارد... شاید هم فقط عادت کرده ایم... عین القضات می گوید : آدمی ای ندیدم که از شیاطین عادت زخمی،دو زخم،ده زخم،هزار زخم نداشته باشد...

یکروز ، سوار یکی از این اتوبوس های تندرو (!) خیابان ولیعصر بودم ، توی مسیر پیرمردی که تازه سوار شده بود و ظاهرا اهل تهران نبود ، با صدای بلند شروع کرد به صلوات فرستادن و از همه میخواست "برای سلامتی امام زمان و تعجیل در فرجش" صلوات بفرستند. عجیب بود! فقط چند نفر معدود با او همراهی کردند و بقیه همانطور که مشغول تماشای خیابان بودند حتی سر نچرخاندند تا صاحب صدا را ببینند. همان لحظه به همین فکر کردم که آقا چقدر غریب است. در همین خیابانی که دلمان خوش است به نامش کرده ایم...

ولی این فقط شرح تهران نیست؛ دنیا بالکل جای عجیب و غریبی شده...


 
  • ...................
  • گمانم مخاطبان این وبلاگ به جهت حفظ شان و احترام خودشان هم که شده نباید کامنتی حداقل زیر این پست بگذارند..
    غریب است دیگر صاحب وبلاگ نزدتان ..
    وصله نا جورید می دانید ؟
  • مائده آسمانی
  • سلام
    فکر نمی کنید خودتان هم متفاوت شده اید نسبت به ده سال پیش؟!
    این حس مشترک افرادی که بعد از چند سال به وطن برمیگردند، نیست؟!
    پاسخ:
    سلام. شاید .. نمی دانم 
    از فضای مجازی نمی شود انتظار همراهی بیش از این داشت. از بندگان خدا نمی شود گله کرد.

    تهران و آدم هایش شاید 10 سال پیش هم همینگونه بودند. این دل شما است که برای مادربزرگ تنگ شده و تهران تان دیگر طعم محبت ایشان را ندارد.

    انشا الله چشمه های جوشان دیگری در درون خودتان و یا دیگران خواهید یافت تا دلتنگی هایتان را بشوید و نور دیده تان باشد... سخنی تازه... محبتی ناب... شیرینی ابدی...

    پاسخ:
    :)
    یک نکته ای را فراموش کردم بگم.

    ماه رمضان امسال  ماه بسیار پر رنج و دردی است... آتش ظلم خانه بسیاری از برداران و خواهران دینی مان را سوزانده... به رنج آنها که فکر می کنم همه مشکلاتی که دارم به نظرم مسخره می رسند...

    آنچه بیش از همه دل را می سوزاند بی تفاوتی عده ای از مردم شهر است...

    این بی تفاوتی ها... این گذشتن ها عواقب سنگینی دارند. فاصله بین واقعیت رفتار آدم ها و حرف ها و شعار هایشان اینقدر زیاد است که همه دلخوشی هایم در این دره سقوط می کنند.

    یکبار نوشته بودید که ذخیره ای نیستید...

    جایی که ایستاده اید و مسیر حرکتتان را تغییر دهید تا ببینید که دیگر غربت معنایی ندارد. بسیاری از ما دستور تبعیدمان به دیار غریبان را خودمان صادر کرده ایم. ببخشید زیاده گویی شد...
  • مهدی ایندی
  • شهرهای دیگر هم کم و بیش همین ست.
    حتى شعار اعتدال هم از روى افراط سر مى دهند ..... عالى
    شاید هم شعار اعتدال را از روی ناچاری سر می دهند!
    " همه در حال چرتکه انداختن هستند. حتی در روابط انسانی. و انسان، در تهران غریب ست. مثل خود آقا در خیابان ولیعصر .. در یک غربت محض. می دانی؟"

    جمله ی بالا را با تمام وجود حس می کنم. اصلا حرف خود من هست. که با قلم زیبای شما نوشته شده..
    روابط انسان ها با پول برآورد می شودکه سرانجام؛ آری یا نه ...


    دوره داس و چکش تمام شده!

    این نوع نوشتن و ناله کردن هم انسان را یاد کمونیستهایی می اندازد که تا وقتی به قدرت نرسیده اند ناله می کنند و از حقوق خلق می گویند و بعد که قدرت دستشان افتاد خودشان بدتر از هر کاپیتالیستی می شوند!

    نمونه بارزش هم در دوران محمود احمدی نژاد رخ داد که تمام نگرانیشان اقشار محروم جامعه بود و همه دیدند چطوری چند برابر تمام دولتهای قبلی همین قشر محروم را نابود کردند!

    اقتصاد و جامعه کمونیستی مثلا اسلامی کنونی در ایران محکوم به شکست است رفیق حبظا

    میدانم.....
    حالا دیگر پس از سال ها آموخته ام، هر چه در این شهر تنهاتر باشی پیروزتری...

    چقدر چقدر توصیف دقیقی تهران بود...همه‌چیز انگار یک ظاهر دارد و چند باطن...

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی