حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

مشخصات بلاگ
حبذا ...

لک الحمد یا ذالجود و المجد و العلی
تبارکت تعطی من تشاء و تمنع
الهی و خلّاقی و حرزی و موئلی
الیک لدی الاعسار و الیسر افزع
الهی اذقنی طعم عفوک یوم لا
بنون و لا مال هنالک ینفع
...

بایگانی

تو وفا کن که همه دار و ندارم با تو ...

چهارشنبه, ۵ تیر ۱۳۹۸، ۰۶:۳۲ ق.ظ

" یه روز یه غریبه ای اومد به خونه ی شهریار. گفت آقای شهریار جای شما خالی خونه ی گلچین معانی بودیم، جمع شعرای شبه هندی بودن. مثل امیری و فلان و فلان، بعد شروع کرد بد و بیراه هایی که اونا به شهریار گفتن رو نقل کرد. شهریار هم سرشو پایین انداخته بود و گوشه ی لبش می لرزید. وقتی ناراحت می شد گوشه ی لبش می لرزید. من هم هی یه نگاهی به آقا می کردم که یک لحظه به من نگاه بکنه که بهش اشاره کنم که چرا جلوی پیرمرد این حرفها رو می زنی؟ ... این فحشها و بد و بیراه ها را تو داری بهش می دی حالا. شهریار یه مرتبه سرش را بلند کرد ...

{سایه با یک درد و معصومیتی نگاهمان می کند و لبخند تلخ‌ِ دلشکافی می زند. نمی دانم دارد حال و حالت شهریار را نشانمان می دهد، یا خودش اینطور متاثر شده. البته نمی که بر چشمش نشسته، حدس دوّم را تایید می کند}

گفت: سایه جان! تو که می دونی من جه عوالمی با رهی داشتم. بعد شروع کرد به تعریف کردن .. انگار که این فحش هایی که این بابا نقل کرده رو نشنیده اصلاً .. من چقدر با رهی دوست بودم،‌ چقدر دوستش داشتم. الآن هم دوستش دارم ... هی گفت و گفت. اون بابام پا شد رفت. فردا که رفتم پیش شهریار دیدم این غزلو ساخته:

من چه دارم که شود صرفِ قمارم با تو

صرفه از دست نبازی که ندارم با تو

وقت آزاده به تشویش تبه نتوان کرد

من افتاده ی درویش چه کارم با تو

گر شبستان من ای شمع نیفروخته ای

بس بود خاطره های شب تارم با تو

نه گمان دار که پیرانه سرم عشقی نیست

تو بیا خوش! که همان عاشق زارم با تو

منم و دار و ندارم همه این ذوق و صفا

تو وفا کن که همه دار و ندارم با تو

شهریار آن نه که عهد تو فراموش کند

شهر گو زیر و زبر باش که یارم با تو

این عکس العمل شهریار بود. اون براش فحش پیغام داده بود،‌ شهریار غزلِ عاشقانه ساخته بود. قیمت شهریار به این چیزهاست ... "

پیر پرنیان اندیش ... در صحبت سایه .. 

  • ۹۸/۰۴/۰۵
  • ح.ب

نظرات  (۴)

شهریارا گو دل از ما مهربانان نشکنید...

من دگر بار سفر بسته ام از یار و دیار

گر تو خود بار دهی یار و دیارم با تو

پاسخ:
این قسمت از شعر را یادش نبوده سایه .. 

زندگانیم و زمین زندان ماست            

زندگانی درد بی درمان ماست...

  • صرفاً یه نظر
  • از این پست که خوشم نیومد.....، اما یه چند تا از پست های قدیم این وبلاگو نگاه کردم، چون "بعضی" نکات درست توش بود....

    اولا که چرا اینقدر دلگیره فضای نوشته ها؟!!
    ثانیاً خیلی متناقض به نظرم نوشتید، مثلاً یه جایی مفهوم حرفاتون اینه که تهران خوب نیست و انگار تمایل به خارج زندگی کردنه....، یه جا میگید اونجا زندگی کردن برای من با زجر همراهه، یه جا دیگه محکم نتیجه میگیرید که زندگی تو ایران از همه جا بهتره.... (همه نقل به مضمون). خیلی بده که حرف رک زده نشه و یا تعارفات همراه باشه.... رک بگید که مثلاً براتون افتخاره که اون طرف باشید و یا حتی خوشاینده، اما به دلایلی تصمیم میگیرید که ایران باشید، حالا یا اگه برعکسشه یا هر چی دیگه، رک باید گفته بشه به نظرم....
    کامنتها هم که خیلی خلاصه جواب داده میشه (یا اصلاً جواب داده نمیشه)، که خیلی بده.....
    به علاوه اینکه من بالاخره نفهمیدم شما چرا سه تا کشور رو تو زمان کوتاه زندگی کردید؟! فرصت مطالعاتی یا چی؟ آیا 2 تا دکترا گرفتید؟


    پاسخ:
    سلام. 
    اینها در برهه های زمانی مختلف روی داده است. و طبع انسان در فهم زمان متغیر ...

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی