حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

حبذا ...

از مقامات تبتّل تا فنا .. پلّه پلّه تا ملاقات خدا ..

مشخصات بلاگ
حبذا ...

لک الحمد یا ذالجود و المجد و العلی
تبارکت تعطی من تشاء و تمنع
الهی و خلّاقی و حرزی و موئلی
الیک لدی الاعسار و الیسر افزع
الهی اذقنی طعم عفوک یوم لا
بنون و لا مال هنالک ینفع
...

بایگانی

َهم از سکوت گریزان، هم از صدا بیزار (2)‌....

يكشنبه, ۱۹ آذر ۱۴۰۲، ۰۴:۵۸ ق.ظ

در مسقط او را دیدم. هواپیما تاخیر داشت و چندساعت در فرودگاه به انتظارم ایستاده بود. مسافران می گفتند پرواز مشکل امنیتی داشته و به همین خاطر است که تاخیر افتاده. آخرین باری که روبروی گیت نشسته بودم و ولوله ای شد که هواپیما مشکل امنیتی پیدا کرده، فرودگاه سانفرانسیسکو بود. و البته مشکل امنیتی خودم بودم. بین آن همه انسانهای نا امن، من را به عنوان مشکل امنیتی پیدا کرده بودند. در کسری از ثانیه چند مامور پلیس سرم ریختند و در پیچاپیچ طبقات زیرزمینی فرودگاه سانفرانسیسکو برای بازجویی بردند. محو تماشا بودم و مطلقا هیچ واکنشی نداشتم. قیاقه هاشان را نگاه می کردم و می فهمیدم ترس و استیصال را از چهره هاشان. بعدها فهمیدم یکی از ایرانی ها، و چه تلخ که از نزدیکانم بود، پرونده ای ساخته بود. از شدّت سوال هایشان می فهمیدم که احتمالا موضوعات سنگینی به من بسته است. و هرقدر قیافه م لطیف و آرام می نمود، به نظر آنها خطرناک تر می رسید. مثل دریای آرام بی موجی می مانست که سابقه ی غرق کردن بهترین شناگرها را داشته است. آن زمان تازه به ذهن ها رسیده بود که می شود سوال را با سوال پاسخ داد. این تکنیک طرف را مستاصل و عصبی می کرد. می پرسید چرا ماشین ولکس واگن آلمانی خریدی؟ می گفتم چه باید می خریدم؟ می گفت از که خریدی؟‌ گفتم از فروشنده ی ماشین والکس واگن سرمه ای! می گفت چرا ماشین آلمانی خریدی! و من نمی فهمیدم برای چه می پرسد. لابد می خواست خسته ام کند که در نهایت مکالمه که توان کشمکش ندارم سوال های اساسی ش را بپرسد. و من برایم تمام ماجرا مثل یک بازی ریاضیِ پر هیجان می نمود. زمان ساکن بود و زمین می گردید. افسر زنی از آن میانه رسید و حوصله ش تمام شد گفت چطور وارد کشور شدی؟ گفتم ما رسم داریم بدون دعوت جایی نمی رویم. البته شما ازین رسوم ندارید. پذیرش دانشگاه استنفورد را ببین. آنقدر نخبه کم است در دنیا که مجبورند از شما دعوت کنند؟ نمی دانم چرا لحن و قیافه ی آن زن، از تمام مردها گزنده تر بود. آن آرامشِ منافق گونه ی بازجویانه، از خشم زمخت افسر سیاه پوست قوی هیکل کودن برایم ناگوارتر بود. می گفت وقتی از سفر برگشتی دوباره بیا اینجا و باهم صحبت کنیم. و هر دو می دانستیم که بازگشتی دیگر نیست ...

فرودگاه مسقط، ساده و زیبا و مینیمال بود. در صف گذرنامه، حدیث بزرگی از پیامبر نوشته بودند. که هرگاه اهل عمان را دیدید به آن ها بی احترامی نکنید! و لاتسّبوا اهل عمان .. انگار که همیشه از یک بی احترامی بزرگی می رنجیده اند که به ذهن شان رسیده بود به پیامبر متوسل شوند برای رفع این مشکل. همیشه درد بیرون ماندن از دایره ی اصلی را داشته اند شاید. و خیلی برایشان مهم بود که به آنها بی احترامی نشود. و از ترس این موضوع،‌ احترام خاصی برای همه قائل بودند. دوست و دشمن و کافر و فاسق و صالح. تنها شرط ماجرا این بود که به آنها احترام گذاشته شود. از همانجا معلوم بود که چرا این مدّت، مسقط وظیفه ی پیام آوری بین ایران و آمریکا را داشته است. سعی می کردند همیشه جایی بایستند که آرامش و احترامشان مخدوش نشود. این بود که مسقط شهری آرام و روان بود. مثل قطعات موسیقی باگاتلِ بتهوون. باگاتل ها در موسیقی میان قطعاتی کوتاه، سبک و روانی بودند برای وصل قطعات اصلی موسیقی به هم. کوپرن اولین بار این تکنیک را کشف کرد برای اجرا با کلاوسن. تا قبل از بتهوون، آهنگسازان به باگاتل های خود بهای چندانی نمی دادند. بیشتر برای فرم قطعه ی اصلی آن را می ساختند. نبوغ بتهوون بود که سه رشته باگاتل را مستقلاً با پیانو نوشت. و قطعات باشکوهی شکل گرفت به نام اپوس. مسقط بیش از هرچیز، شبیه رشته باگاتل های اپوس از بتههون بود. آرام و محترم و روان ..

در فاصله ی فرودگاه تا هتل به این فکر می کردم که چطور از او بپرسم چرا اینجا. و چرا حالا. و چرا اینطور؟ چه شد که یکباره همه چیز را رها کرد و به این شهر رسید. شهری که حتی زمین ش هم اینطور یکسر سنگ سخت است و چیزی رشد نمی کند، چطور در این شهر می شود رشد کرد؟ تمام آنچه از پشت شیشه ی ماشین دیده می شد، اصالت شهر بود. آرام و روان و وسیع. قریب به اتفاق خانم ها حجاب داشتند. همانجا می شد فهمید که بی حجابی در ایران، ریشه در سر نیزه ی رضاخانی داشت. یک ضرب پر زور برای استحاله و قبح شکنی. همان کاری که آتاتورک با ترکیه کرد. در مسقط آن سر نیزه نبود و شهر استحاله نشده بود. بی حجابی به ندرت و نامحترم بود و غیراصیل. مردان هم همینطور بودند. به قاعده و استیل و مرتّب. هتل نزدیک مسجد جامعه شهر بود. مسجد سلطان قابوس. بالاخره از دلیل رفتن ش پرسیدم. که چرا؟ و انتظار داشتم با یک رشته دلخوری های سیاسی و اعتقادی یا اقتصادی مواجه شوم. جواب ش ساده تر ازین حرف ها بود. گفت تهران برایم بیش از حد شلوغ بود. من آدم شهر شلوغ نبودم و به اشتباه آنجا زندگی کردم. شلوغی ها روحم را می کاست. راست می گفت. یاد آن شب افتادم که از شرق ترین نقطه ی  شهر ادینبورو تا غرب ترین جای آن چند ساعت نیمه شب پیاده آمدیم و به ندرت بین مان مکالماتی می گذشت. آدمِ شب بود و سکوت و تنهایی. می گفت تو چطور آنجا دوام می آوری. می خواستم برایش آن بیت منزوی را بخوانم، "هم از سکوت گریزان، هم از صدا بیزار .... ".

.



  • ۰۲/۰۹/۱۹
  • ح.ب

نظرات  (۱۰)

داریم رشد می‌کنیم؟ انگاری همه چیز دگرگون شده، کارهای تکراری را مثلِ یک جاده‌ی ابدی و بدونِ انتها پیش می‌بریم. در ظاهر شلوغیم اما در باطن کوهِ تنهایی را حمل می‌کنیم، بیشترِ اوقات مجبوریم اسیرِ اکثریت شویم، پیوندهایی که مدام از هم گسیخته می‌شوند و دوباره پیوسته، روح هایی که مدام در هم می‌شکنند.

خیلی چیزها را از یاد بردیم، فراموش کردیم...

گرمایی در خورشید باقی نمانده انگار، سرد طلوع می‌کند و سردتر غروب.

دوست دارم به روشنایی برگردم، شاید باید فاصله گرفت از این رشد!

مسقط شهرِ زیبایی ست. دوست داشتم می‌توانستم انتخابش کنم.

سلام آقای دکتر

اول که آخ‌جون پست بلند

دوم که آخ‌جون یه کوچولو "از نو می‌نویسم"

سوم که واقعا چه رفتار مخوفی توی یک کشور غریب...اونوقت برای بقیه نسخه می‌پیچند.

چهارم اینکه یه وقتایی فکر می‌کنم رضاخان ما رو بی‌هویت کرد با اونهمه غربزدگی...ولی دروغ چرا با روبند زمان قاجاریه هم موافق نیستم. اصلا این رویه افراط و تفریط چرا برای کشور ما اومد. فکر نمیکنم اعراب همزمان با قاجاریه ما پوشیه داشته‌اند. داشته‌اند؟

چقدر دوستتان خودش را خوب میشناخته

احتمالا ابعاد دیگر زندگیش را هم همینطور در چهارچوب شناخت از خودش مرتب کرده.

شما هم اینطور دوست دارید زندگی کنید؟

پاسخ:
بله

@دایان 

  سلام

با احترام این جمله که فرموده اید " فکر نمیکنم اعراب همزمان با قاجاریه ما پوشیه داشته‌اند" از پایه اشتباه است .

آیا ما پوشش مان را از اعراب گرفته ایم ؟ آیا نمادهای اسلامی مترادف است با نمادهای عربی ؟ آیا اسلام و سنت عربی یکی هستند ؟ مگر طبق مستندات تاریخی بانوان اهل بیت این پوشش را نداشته اند ؟ اصلا فلسفه حجاب ریشه اش عربی است یا اسلامی ؟ اصلا مگر سنت روبند از زمان قاجار وارد فرهنگ ایرانی شده است ؟  و کلا چرا شما پوشیه را به قاجار و اعراب منتسب کرده اید ؟! 

و اینکه پوشیه افراط هم نیست معیار کاملی است از پوشش که می تواند انتخاب شود توسط کسانی که دلشان می خواهد حجابشان  اکمل باشد و بین اکمل و افراط تفاوت است همان طور که بین سنت اسلامی و عربی .چه اینکه اعراب قبل از اسلام این طور پوشش نداشته اند و اصلا آیه حجاب برای این نازل شده است ...

 

@sk

ممنونم از توجه و پاسختون

فقط اینکه طبق کدام مستندات تاریخی، بانوان اهل‌بیت(ع)، پوشیه داشته‌اند؟اگر محبت کنید و یک کتاب تاریخی معتبر در این‌باره بفرمایید، ممنون می‌شوم.

 

روضه اش که هر سال برایشان عزاداری می کنید این می شود ؛ 

لهوف سید بن طاووس نحوه انتقال اسرا را چنین نقل می نماید:

«حَمَلَ نِسَاءَهُ ص عَلَی أَحْلَاسِ أَقْتَابِ الْجِمَالِ بِغَیرِ وِطَاءٍ مُکشَّفَاتِ الْوُجُوهِ بَینَ الْأَعْدَاء- وَ هُنَّ وَدَائِعُ خَیرِ الْأَنْبِیاءِ.؛ «سپس اهل و عیالی را که از امام حسین (علیه السلام) باقی مانده بودند حرکت داد. زنان را بر شتران بی جهاز سوار کرد. زنان در میان دشمنان با صورت های باز بودند، در صورتی که آنان امانت های بهترین پیامبران بودند ..." 

اللهوف على قتلى الطفوف، ص 143؛ بحار الأنوار، ج 45، ص 107.

می گوید ؛ مکشفات الوجوه ؛ صورت هایی باز ...

یعنی چه ؟ 

یعنی قبلش صورت پوشیده بوده و بعد از حمله به اسرا و غارت و اسارت صورتها باز بوده ! 

 

 

 

@s.k

ممنونم ازتون. تابحال متوجه این عبارت نشده بودم.

خواهش می کنم . در پناه حق 

سلام

قبلا داخل پیوندها یه وبلاگ بود به نام دلارام. من اونم خیلی دوست داشتم میشه بزاریدش دوباره؟ پیداش نمیکنم

پاسخ:
سلام. دیگر نمی نویسد

سلام

تشکر و تحسین بابت تنوع موضوعات و لطافت نگارش

 

اما بعد... چرا حدیث پیامبر در حمایت از اهل یمن را در فرودگاه مسقط نوشته بودند ؟ مسقط چه ارتباطی به یمن داره؟

پاسخ:
اشتباه نوشتم. اهل عمان منظور بوده ست .. 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی